جدول جو
جدول جو

معنی نیک خدمت - جستجوی لغت در جدول جو

نیک خدمت
(خِ مَ)
کسی که خوب خدمت مخدوم کند. (فرهنگ فارسی معین). مطیع. فرمانبردار. خوش خدمت. رجوع به نیک خدمتی شود
لغت نامه دهخدا
نیک خدمت
نیکیار کسی که خوب خدمت مخدوم کند
تصویری از نیک خدمت
تصویر نیک خدمت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک دخت
تصویر نیک دخت
(دخترانه)
دختر خوب و نیکو
فرهنگ نامهای ایرانی
(خِ مَ)
خوب خدمت مخدوم کردن. (فرهنگ فارسی معین). خوش خدمتی. شیرین فرمانی. فرمان برداری. نیک خدمت بودن: هرکه از خدمتکاران خدمتی شایستۀ بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی... تا دیگران بر نیک خدمتی حریص تر گشتندی. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
خوش فرمان. مطیع و خدمتگزار: عقربه، کنیزک نیکوخدمت دانشمند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
نوکری که چیزها بمجلس آرد و برد. خدمتکاری که خدمات حضوری سپردۀ وی باشد. مرادف پیشکار. (آنندراج). خدمتگزار:
این آهوی رمیده ز مردم نگاه کیست
این فتنه پیش خدمت چشم سیاه کیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ)
معصوب الخلق. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
خوش خوی. خوش ذات. (ناظم الاطباء). خوش خلق. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
نیک خدمتی. حسن خدمت. (یادداشت مؤلف) : حضرت اعلی در ازاء آن نیکوخدمتی ها وجوه چوپان بیگی را تصدق فرمودند. (عالم آرای عباسی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک خدمتی
تصویر نیک خدمتی
خوب خدمت مخدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو خدمت
تصویر نیکو خدمت
نیک خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک خصلت
تصویر نیک خصلت
نیکخوی خوش خوی خوش خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو خدمتی
تصویر نیکو خدمتی
نیک خدمتی: (حضرت اعلی در ازاء آن نیکو خدمتیها وجوه چوپان بیگی را بتخفیف مقرر داشته تصدق فرمودند)
فرهنگ لغت هوشیار
خوش خلق، خوشخو، نیک خصال، نیک خلق، نیک سیرت
متضاد: بدخصلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد